داستان ابراهيم خليل در قرآن داستان ابراهيم خليل در قرآن
تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390
نویسنده : Oda Pardeks

داستان ابراهيم خليل در قرآن

گل

آنچه از قرآن کريم در اين باره استفاده مي‌شود اين است که؛ ابراهيم(ع) از اوان طفوليت تا وقتي که به حد تميز رسيده در نهانگاهي دور از جامعه خود مي‌زيسته است. در دوران نوجواني از نهانگاه خود به سوي قوم و جامعه‌اش خارج شد و به پدر خود پيوست و ناظر بت‌پرستي پدر و همه مردم شد. حضرت چون داراي فطرتي پاک بود و خداوند متعال هم با ارائه ملکوت، تاييدش نموده و کارش را به جايي رسانده بود که تمامي اقوال و افعالش موافق با حق شده بود، اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساکت بنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر خود (1) پرداخته او را از پرستش بت‌ها منع و به توحيد خداي سبحان دعوت نمود تا خداوند او را به راه راست هدايت نموده از ولايت شيطان دورش سازد. پدر وقتي ديد ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست برنمي‌دارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار کردنش تهديد کرد.

ابراهيم(ع) در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهرباني وارد شد و چون ابراهيم مردي خوش خُلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام کرد و سپس وعده استغفارش داد و در آخر گفت: در صورتي که به راه خدا نيايد او و قومش را ترک گفته ولي به هيچ وجه پرستش خدا را ترک نخواهد کرد. (2)

از طرفي ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و درباره بت‌ها با آنان گفتگو کرد. (3) با اقوام ديگري هم که ستاره، آفتاب و ماه را مي‌پرستيدند احتجاج نمود تا اين که آنان را نسبت به حق ملزم کرد و داستان انحرافش از کيش بت‌پرستي و ستاره‌پرستي همه جا منتشر شد.(4)

روزي که مردم براي انجام مراسم ديني خود همه به خارج شهر رفته بودند ابراهيم(ع) به عذر کسالت، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند وقتي شهر خلوت شد به بتخانه شهر در آمد و همه بت‌ها را خُرد نمود و تنها بت بزرگ را باقي گذاشت. وقتي مردم به شهر باز آمده و از داستان با خبر شدند در صدد جست و جوي عامل آن برآمدند. سرانجام گفتند: اين کار همان جواني است که «ابراهيم» نام دارد.

ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق کرده پرسيدند آيا تو با خدايان ما چنين کردي؟ ابراهيم(ع) گفت: اين کار را بت بزرگ کرده است اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا اگر قدرت حرف زدن دارند بگويند چه کسي به اين صورتشان درآورده است؟

ابراهيم(ع) قبلاً به همين منظور تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد. او مي‌دانست که مردم درباره بت‌هاي خود قايل به حيات و نطق نيستند وليکن مي‌خواست با طرح اين نقشه زمينه‌اي بچيند که مردم را به اعتراف و اقرار بر بي‌شعوري و بي‌جاني بت‌ها وادار سازد. لذا مردم پس از شنيدن جواب ابراهيم(ع) به فکر فرو رفته به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافکندگي گفتند: تو که مي‌داني اين بت‌ها قادر بر تکلم نيستند.

ابراهيم(ع) که غرضي جز شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بي‌درنگ گفت: آيا خدا را رها کرده و اين بت‌ها را که جماداتي بي‌جان و بي‌سود و بي‌زيانند؛ مي‌پرستيد؟ اف بر شما و بر آنچه مي‌پرستيد! آيا تفکر نمي‌کنيد؟ و چيزهايي را که خود به دست خودتان مي‌تراشيد؛ مي‌پرستيد! و حاضر نيستيد خدا را که خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (يا اعمال شما) است بپرستيد؟

مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري و حمايت کنيد. به همين منظور آتشخانه بزرگي ساخته و دوزخي از آتش افروخته و در اين کار براي رضاي خاطر خدايان همه تشريک مساعي نمودند و وقتي آتش، شعله‌ور شد ابراهيم(ع) را در آتش افکندند، خداي متعال آتش را براي او خنک گردانيد و او را در شکم آتش سالم نگهداشت و کيد کفار را باطل نمود. (5)

ابراهيم(ع) در خلال اين مدت با نمرود هم ملاقات نمود او را نيز که ادعاي ربوبيت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وي گفت: پروردگار من آن کسي است که بندگان را زنده مي‌کند و مي‌ميراند. نمرود از در مغالطه گفت: من نيز زنده مي‌کنم و مي‌ميرانم؛ هر يک از اسيران و زندانيان را که بخواهم رها مي‌کنم و هر که را که بخواهم به قتل مي‌رسانم.

ابراهيم به بيان صريح‌تري (که راه مغالطه را بر او مسدود کند) احتجاج نمود و گفت: خداي متعال آن کسي است که آفتاب را از مشرق بيرون مي‌آورد، تو اگر راست مي‌گويي از اين پس کاري کن که آفتاب از مغرب طلوع کند. در اين جا نمرود کافر مبهوت و سرگشته ماند. (6)

پس از آن که ابراهيم(ع) از آتش نجات يافت باز هدف خود را تعقيب نمود و مردم را به دين توحيد و دين حنيف دعوت نمود و عده کمي به وي ايمان آوردند. (7)

قرآن کريم از آن جمله لوط و همسر ابراهيم(ع) را اسم مي‌برد. اين بانو همان زني است که ابراهيم(ع) با او مهاجرت کرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين خود به اراضي مقدس، با او ازدواج کرده بود. (8)

ابراهيم(ع) و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود از قوم خود تبري جسته و شخص او از آزر که او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش نبود(9) بيزاري جسته و به اتفاق همسرش و لوط به سوي ارض مقدس هجرت کردند تا در آن جا بدون مزاحمت کسي و دور از اذيت و جفاي قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. (10)

پس از اين دعا بود که خداي تعالي او را با اين که به حد شيخويت و کهولت رسيده بود به تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق به يعقوب بشارت داد و پس از مدت کمي اسماعيل و بعد از او اسحاق به دنيا آمدند و خداوند - همان طوري که وعده داده بود - برکت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارک‌شان ساخت.

ابراهيم(ع) به امر پروردگار خود به مکه - که دره‌اي عميق و بي آب و علف بود - رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگي در آن مکان مخوف منزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما کرد و اعراب چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدين وسيله خانه کعبه ساخته شد.

ابراهيم(ع) گاهگاهي پيش از بناي مکه و خانه کعبه و پس از آن به مکه مي‌آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مي‌کرد. (11) تا آن که در يک سفر مامور به ساختن خانه کعبه شد لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد و اين اولين خانه‌اي است که از طرف پروردگار ساخته شد و اين خانه مبارکي است که در آن آيات بينات و در آن مقام ابراهيم است و هر کس درون آن داخل شود از هر گزندي ايمن است. (12)

ابراهيم(ع) پس از فراغت از بناي کعبه دستور حج را صادر نموده و آيين و اعمال مربوط به آن را تشريع نمود.(13)

آنگاه خداي تعالي او را مامور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود. ابراهيم(ع)، اسماعيل(ع) را در انجام فرايض حج شرکت مي‌داد، موقعي که به سعي رسيدند و مي‌خواستند که بين صفا و مروه را سعي کنند اين ماموريت ابلاغ شد و ابراهيم(ع) داستان را با فرزندش در ميان گذاشت و گفت: فرزند عزيزم! در خواب چنين مي‌بينم که تو را ذبح و قرباني مي‌کنم نيک بنگر و نظرت را بگو .

عرض کرد: پدر جان! هر چه را که مامور به انجامش شده‌اي انجام ده و ان شاءالله به زودي خواهي ديد که من مانند بندگان صابر خدا چگونه صبري از خود نشان مي‌دهم.

پس از اين که هر دو به اين امر تن در دادند و ابراهيم(ع) صورت جوانش را بر زمين گذاشت وحي آمد که: اي ابراهيم! خواب خود را تصديق کردي و ما به همين مقدار از تو قبول کرديم و ذبح عظيمي را فدا و عوض او قرار داديم. (14)

آخرين خاطره‌اي که قرآن کريم از داستان ابراهيم(ع) نقل نموده دعاهايي است که ابراهيم(ع) در بعضي از سفرها در مکه داشته و آخرين دعايش اين است: پروردگارا! پدر و مادر من و کساني را که ايمان آورده‌اند در روز حساب بيامرز. (15)

 

پي‌نوشت‌ها:

1- در تمام مواردي که نام پدر حضرت ابراهيم(ع) برده شده است، مراد عموي ايشان است .

2- مريم: 41- 48 .

3- انعام: 74- 82 .

4- انبياء: 51- 56/ شعراء: 69- 77/ صافات: 83- 87 .

5- انبياء: 56- 70/ صافات: 88- 98 .

6- بقره: 258 .

7- دليل بر ايمان گروهي از قوم ابراهيم(ع) اين آيه شريفه است: "قد کانت لکم اسوة حسنة في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برءاؤا منکم ..." ؛ به تحقيق ابراهيم و کساني که با وي همراه بودند براي شما مقتدايي نيکو بودند که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما بيزاريم( ممتحنه: 4) .

8- دليل بر ازدواج ابراهيم(ع) با وي پيش از بيرون شدن به طرف بيت المقدس، اين است که ابراهيم(ع) طبق اين آيه شريفه از پروردگار خود فرزند شايسته طلب مي‌کند:

"و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين. رب هب لي من الصالحين؛ گفت من به سوي پروردگارم روانم، او مرا هدايت خواهد نمود. پروردگارا! مرا از فرزندان شايسته عطا کن. (صافات: 99 و 100) .

9- از دعايي که از آن حضرت در سوره ابراهيم نقل شده اين معنا استفاده مي‌شود.

10- ممتحنه: 4 / انبياء: 71 .

11- بقره: 126/ ابراهيم: 35- 41 .

12- بقره: 127- 129/ آل عمران: 96و 97 .

13- حج: 26- 30 .

14- صافات: 101- 107 .

15- ابراهيم: 35- 41 .




|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
موضوعات مرتبط: , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید